ستارهای درخشان از روسیه در آسمان برفی برلیناله
۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبهیک بار دیگر ثابت شد که ۱۳ عدد نحس نیست! فیلم روسی که روز سهشنبه (۱۰ فوریه) در برلیناله به نمایش در آمد، سیزدهمین فیلم بخش رقابتی است و بیشک یک شاهکار است. از بخش مسابقه هنوز ۶ فیلم باقی ماندهاند، اما تا همین جا هم به راحتی میتوان گفت که برلیناله امسال تکان خورده است. به یاد بیاوریم که در این چند دوره گذشته برلیناله حال و روز خوبی نداشت!
"زیر ابرهای الکتریکی" عنوانی فشرده و گویاست که به خوبی درونمایه فیلم شاعرانه و درخشان الکسی گرمان، سینماگر جوان روس، را توصیف میکند.
دوربین به روی فضایی ابرآلود و گرفته باز میشود. ساحلی یخ زده در کنار رودخانهای منجمد از هر سو دامن گسترده است. صحنهای زشت و نکبتبار با ساختمانها و دیرکهای نیمهکاره، افزارها و داربستهای بیهوده و از کار افتاده. در لای قراضههای بیمصرف، نیمهای از مجسمه لنین ایستاده است، با بازویی شکسته و دستی که معلوم نیست کجا را نشان میدهد.
در فضایی عبوس که یادآور چشماندازهای تارکوفسکی و صحنههای آنگلوپولوس است، جوانی قرقیزی پرسه میزند که در جستجوی کار به این دیار نامهربان آمده است.
جوان قرقیزی که یک کلمه روسی نمیداند، در گریز از باد و سرما، تکه نایلونی به دور خود می پیچد. بر زمین یخ زده ناگاه مردی روس را میبیند که با دشنه خون زنی زیبا و جوان را به روی برف جاری کرده است. با حملهای ناگهانی قاتل را میکشد، اما زن جوان نیز لحظاتی بعد میمیرد. مرد قرقیز قاتل شده، بی آنکه بتواند کسی را نجات دهد.
سکانس بعد داستان زندگی زنی جوان به نام ساشا است که پس از مردن پدر از خارج به روسیه برگشته است. پدر برای او ارثی کلان با عمارتی عظیم اما ناتمام به جا گذاشته که حالا اطرافیان برای بالا کشیدن آن دندان تیز کردهاند، ثروتی که خود از راههای نامشروع گرد آمده است.
فیلم در هفت فصل یا سکانس روایت میشود. این داستانها بافت و ساختاری مستقل دارند و هر یک به فیلمی کوتاه شبیه هستند. در دو فصل آخر است که رشته ها و کاشیهای فصلهای پیشین با دقت و مهارت به هم پیوند میخورند.
آرشیتکت جوانی که در پایان فیلم ظاهر میشود ابتدا و انتهای فیلم را به هم وصل میکند. او وظیفه دارد، تکلیف عمارتهای نیمهتمام را روشن کند، و برای این کار تنها یک راه وجود دارد: بنایی که هنوز ساخته نشده باید خراب شود.
فیلم لحنی سوگوار و بیانی نمادین دارد. حال و هوای روسیه امروز را نشان میدهد، اما از گذشتهای سیاه و آیندهای تیره خبر میدهد.
به صدمین سالگرد انقلاب سوسیالیستی اکتبر، بنایی که هرگز به طور کامل ساخته نشد، تنها سه سال مانده است.
فیلم مالامال از صحنههای زیبا و مؤثر است که در مطلبی مفصل تر باید به آنها پرداخت. در اینجا تنها میتوان به یک صحنه اشاره کرد که فیلم را با پیامی امیدبخش به پایان میبرد.
در دومین سکانس فیلم ساشا در عمارت ارثی با لاشه اسبی روبرو میشود که مرده روی زمین افتاده است. ساشا که از کودکی به این حیوان مهر و علاقهای ویژه داشته، بر بالین اسب مویه می کند.
در سکانس آخر فیلم مجسمه بزرگ اسبی آهنین بر ساحل برف آلود ایستاده است. ساشا به ساحل میرسد و به طرف اسب میرود. دخترکی آواره که در ساحل سرگردان است، به طرف او میرود و آن دو با هم زور میزنند که اسب آهنین را با زحمت روی برف به جلو ببرند.